به بهانه بزرگمهر

0

توی وبلاگ ها می چرخیدم که این مطلب رو دیدم و برای بزرگمهر و به بهانه اون پسندیدم

چند روز پیش آرام در صحرای عدم خفته بود...بی خبر از همه جا !
حضرت رحمان خواست تا موجود شود ...پس گفت باش...
و او در لباس کودکی معصوم از عدم به وجود پا نهاد
در آغاز راه است و آدمکی پاک با جسمی از جنس خاک و روحی از عالم افلاک
پرواز برایش آرزوی دوردستی نیست !
با گذشت زمان هر روز امید داریم تا به یاری حضرت حق و همت بلند خودش آسمانی تر شود...
و هر روز

شوق پرواز داشته باشد !

fa

در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. "رضايت کامل".

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن مي کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي داديد.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش "زندگي" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى مي کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي کرد او هم سريعتر پاسخ مي داد. به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترين دانش آموزش شده بود.

يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل مي شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.

چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمى طولاني تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و مي خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين ها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه مي کنى. اين تو بودى که به من آموختى که مي توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم.

بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا يك استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى اين دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است.
aks

(مضرت تعظیم خلق و انگشت‌نمای شدن)

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ

     

بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ

بی عنایات حق و خاصان حق

     

گر ملک باشد سیاهستش ورق

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

     

با تو یاد هیچ کس نبود روا

این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای

     

تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای

قطره‌ی دانش که بخشیدی ز پیش

     

متصل گردان به دریاهای خویش

قطره‌ی علمست اندر جان من

     

وارهانش از هوا وز خاک تن

پیش از آن کین خاکها خسفش کنند

     

پیش از آن کین بادها نشفش کنند

گر چه چون نشفش کند تو قادری

     

کش ازیشان وا ستانی وا خری

قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت

     

از خزینه‌ی قدرت تو کی گریخت

گر در آید در عدم یا صد عدم

     

چون بخوانیش او کند از سر قدم

صد هزاران ضد ضد را می‌کشد

     

بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

از عدمها سوی هستی هر زمان

     

هست یا رب کاروان در کاروان

خاصه هر شب جمله افکار و عقول

     

نیست گردد غرق در بحر نغول

باز وقت صبح آن اللهیان

     

بر زنند از بحر سر چون ماهیان

در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ

     

از هزیمت رفته در دریای مرگ

زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر

     

در گلستان نوحه کرده بر خضر

باز فرمان آید از سالار ده

     

مر عدم را کانچ خوردی باز ده

آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه

     

از نبات و دارو و برگ و گیاه

ای برادر عقل یکدم با خود آر

     

دم بدم در تو خزانست و بهار

باغ دل را سبز و تر و تازه بین

     

پر ز غنچه و ورد و سرو و یاسمین

ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ

     

ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ

این سخنهایی که از عقل کلست

     

بوی آن گلزار و سرو و سنبلست

بوی گل دیدی که آنجا گل نبود

     

جوش مل دیدی که آنجا مل نبود

بو قلاووزست و رهبر مر ترا

     

می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا

بو دوای چشم باشد نورساز

     

شد ز بویی دیده‌ی یعقوب باز

بوی بد مر دیده را تاری کند

     

بوی یوسف دیده را یاری کند

تو که یوسف نیستی یعقوب باش

     

همچو او با گریه و آشوب باش

بشنو این پند از حکیم غزنوی

     

تا بیابی در تن کهنه نوی

ناز را رویی بباید همچو ورد

     

چون نداری گرد بدخویی مگرد

زشت باشد روی نازیبا و ناز

     

سخت باشد چشم نابینا و درد

پیش یوسف نازش و خوبی مکن

     

جز نیاز و آه یعقوبی مکن

معنی مردن ز طوطی بد نیاز

     

در نیاز و فقر خود را مرده ساز

تا دم عیسی ترا زنده کند

     

همچو خویشت خوب و فرخنده کند

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

     

خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ

سالها تو سنگ بودی دل‌خراش

     

آزمون را یک زمانی خاک باش

حضرت مولانا

 

شوق عارف

0

معروف كرخي

شوق برترين مقام عارف است.
در بعضي كتب منزل نوشته است كه خداوند فرمود كه اي بنده من چون ذكر من بر تو غالب شود من عاشق تو شوم و عشق اين جا به معني محبت بود.
زبان تو ترجمان دل تو است و روي تو آيينه دل تو است. بر روي تو پيدا شود آنچه در دل پنهان داري.
مقدار هر مردي در فهم خويش، بر مقداري نزديكي دل او بود به خداي.
الهي عظمت تو مرا باز بريد از مناجات تو و شناخت من به تو، مرا انس داد با تو.

0

جنيدد بغدادي

يك روز دلم گم شده بود، گفتم الهي دل من باز ده. ندايي شنيدم كه يا جنيد ما دل بدان ربوده‌ايم تا با ما بماني، تو باز مي‌خواهي كه با غير ما بماني.
تصوف آن بود كه تو را خداوند از تو بميراند و به خود زنده كند.
هر كه گويد الله بي‌مشاهده، اين كس دروغ‌زن است.
محبت درست نشود، مگر در ميان دو تن كه يكي ديگري را گويد اي من.
و تا تو خداي و بنده مي‌گويي، شرك مي‌نشيند. بلكه عارف و معروف يكي است. چنان كه گفته‌اند در حقيقت اوست اينجا، خداي و بنده كجا است، يعني همه خداي است.
اهل انس در خلوت و مناجات، چيزها گويند كه نزديك عام كفر نمايد. اگر عام آن را بشنوند، ايشان را تكفير كنند.

از خود و خدايمان چقدر فاصله داريم؟

 

 

 

 

 

 


 
ابو سعيد ابوالخير

در كوي تو مي‌دهند جاني به جوي
جاني چه بود كه كارواني به جوي

از وصل تو يك جو به جهاني ارزد
زين جنس كه ماييم جهاني به جوي


در راه يگانگي نه كفر است و نه دين
يك گام ز خود برون نه و راه ببين

اي جان جهان تو راه اسلام گزين
با مار سيه نشين و با خود منشين

تا روي تو را بدبدم اي شمع طراز
 ني كار كنم نه روزه دارم نه نماز

چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بي تو بوم نماز من جمله مجاز


0

مولانا

اين همه گفتيم ليك اندر بسيج
بي‌عنايات خدا هيچيم هيچ

بي‌عنايات حق و خاصان حق
گر ملك باشد سياهستش ورق

اي خدا اي قادر بي‌چند و چون
واقفي از حال بيرون و درون

اي خدا اي فضل تو حاجت روا
با تو ياد هيچ كس نبود روا

اين قدر ارشاد تو بخشيده
تا بدين بس عيب ما پوشيده

قطره دانش كه بخشيدي ز پيش
متصل گردان به درياهاي خويش

قطره علم است اندر جان من
وارهانش از هوا و از خاك تن


0
عطار

اي روي توأم مقصد و اي روي تو مقصود
بر آتش عشق تو دلم سوخته چون عود

چه باك اگر عقل و دل و جان بنماند
گو هيچ ممان زان كه تويي زين همه مقصود

در عشق چنانم كه وجود و عدمش نيست
داني تو كه چون است نه معدوم و نه موجود

مردانه بدين راه درآ اي دل غافل
كز عشق نه مقبول بود مرد و نه مردود

هر چيز كه در هر دو جهان بسته آني
آن استتو را در دو جهان مونس معبود

عطار اگر سايه صفت گم شود از خود
خورشيد برون تابدش از طالع مسعود


گر جمله تويي همه جهان چيست
ور هيچ نيم من اين فغان چيست

هم جمله تويي و هم همه تو
و آن چيست كه غير تست وان چيست

چون هست يقين كه نيست جز تو
آوازه اين همه گمان چيست
Best IRanian Group | Tehroon-Online

چگونه زیباترین حالت چهره خود را به دست بیاوریم؟

كارهایی كه رعایت آنها، چهره شما را جذابتر می كند:

زیبایی شما کاملا به حالات فیزیکی و روحی شما بستگی دارد. اما نگذارید این موضوع بر شما غلبه کند. شاید تمایل داشته باشید که هر ماه یکی از این روش ها را بکار گیرید تا در طول سال زیبا به نظر برسید.

۱- ورزش کنید:

اگر درباره ارجحیت های زیبایی می اندیشید، هیچ چیز به اندازه برنامه ورزشی منظم تاثیر مثبت ندارد. اگر شما از شنا، والیبال، تنیس یا دوچرخه سواری لذت می برید، سعی کنید که آن نظم را در آن ورزش دنبال کنید . حتی ۳۰ دقیقه پیاده روی در روز تاثیر شگرفی در بر دارد.

۲- مدلتان را عوض کنید:

با آرایشگرتان مشورت کنید که چه مدل موی دیگری به شما میاد. گاهی اوقات سالها کشیدن خط چشم به یک طریق یا استفاده از عطر یکسان باعث میشود خیلی سخت مدلهای جدید را بپذیرید .

۳- کمدتان را مرتب کنید:

در کمدتان را بازکنید و ببینید چه لباس هایی را در ۲ سال گذشته نپوشیده اید. آنها را کنار بگذارید و در مورد کشوی میز آرایشتان نیز لوازمی که خیلی وقت است استفاده نمی کنید دور بریزید.

۴- سری به دکترتان بزنید:

دست کم سالی یکبار سری به پزشک و دندانپزشک خود بزنید. هیچ وقت نگذارید که بیش از ۱۲ ماه از آخرین ویزیت شما با دندانپزشکتان بگذرد. دندان های سفید یکی از مهم ترین اصول زیبایی شماست.

۵- همیشه یک وقت برای موهایتان داشته باشید:

موهای شما یکی از اصلی ترین پایه های زیبایی شماست. در هر قرار آرایشگاه، قرار بعدی را هماهنگ کنید تا مطمئن شوید که به موهایتان سروقت میرسید.

۶- به باشگاه ورزشی بروید:

تناسب اندام شما چقدر برایتان مهم است ؟

مطمئن باشید که همان قدر هم در انرژی جسمی و روحیه شما موثر است.

۷- صحیح غذا بخورید:

درباره رژیم غذایی تان تجدید نظر کنید تا میزان انرژی تان را به حداکثر برسانید. اینکار را با حذف غذاهای مشخصی شروع کنید تا زمانی که به یک فرمول غذایی مناسب برسید. مواد غذایی کم چرب و کم شکر مصرف کنید تا به یک تعادل برسید.

۸- یک تغییر بزرگ داشته باشید:

این تغییر حتی میتواند شامل بلوند کردن یا فر کردن موهایتان باشد.

۹- مهربان باشید:

یک کار خیرخواهانه انجام دهید بی آنکه انتظار تلافی داشته باشید . اینگونه کارها باعث تغییرات مثبت بزرگی در احساس شما میشوند. رفتار مودبانه همیشه منجر به زیبایی درونی و بیرونی میشوند.

۱۰- آب بنوشید:

مقدار زیادی آب بنوشید . نوشیدن مقدار زیاد آب در روز به لاغرهایی که میخواهند چاق شوند و چاق هایی که میخواهند لاغر شوند توصیه میشود. کارهای کوچک دیگری که باعث میشود رفتارتان بهتر شود را امتحان کنید. لبخند بزنید. به حرف دیگران گوش کنید، صاف بنشینید، در طول روز به بدنتان کش و قس دهید…

۱۱- یک هدف در نظر بگیرید:

هدفی را در نظر بگیرید که با سعی در رسیدن به آن از شر چند کیلو اضافه وزنتان خلاص شوید.

۱۲- خوب بخوابید:

به اندازه کافی بخوابید. موقع شب خواب خوبی داشته باشید تا صورتتان شفاف شود.

نور اطاق هنگام خواب باید در کمترین حد ممکن باشد.

شب زودهنگام بخوابید و سحر گاه از خواب برخیزید تا انرژی های کیهانی که در جهان در هنگام صبح پخش میشوند به بدنتان برسد. اینکار از لحاظ علمی ثابت شده است.

دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم منو بده...“ دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم منو بده....“ و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم بتو خواهد گفت: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“!!

دکتر وین داير

به بهانه آمدن بزرگمهر جان

خنکای پاییز و بیم های مادری که از آنچه می بیند بیمناک است

حرکت و ایستگاه

و یک نظر

او دارد به اذن حق می آید

و نیاز است...

 

من در جست و جوی دنیایی دیگر،

دنیایی پس از مرگ نیستم

می کوشم تا این لحظه و اکنون را به بهشت تبدیل کنم...

من می گویم هیچ گاه اکنون را به آینده موکول نکن

موکول کردن به آینده از حقه های ظریف ذهن است

در تمامیت لحظه ی اکنون زندگی کن

همیشه به یاد داشته باش که این لحظه،

تنها لحظه ای است که در اختیار داری

دیگر لحظه ای وجود ندارد

اگر این نگرش در تو جا بیفتد

همه ی زندگیت را دگرگون می سازد

آن گاه چیز های کوچک زندگی زیبا می شوند

خاکی، مقدس می شود و عادی، خارق العاده...

(اوشو)

شما چه رنگي هستيد ؟

روانشناسان ميگويند علاقمندي به رنگها ويژگي هاي شخصيتي افراد را تا حد زيادي آشکار مي کند.
برخي اعتقادي به اين شخصيت شناسيها ندارند و بعضي بسيار برايشان مهم است راجع به ان بدانند. هرگروه از کارشناسان درباره بخشي از خواص افراد متناسب با علاقمنديهايشان به رنگها نظ داده اند از اين رو هيچ يک از مجموعه نظرات مطلق و قطعي نيستند.
شما به کدام رنگ علاقه داريد؟ ويژگي هاي شخصيتي خود را از لابلاي اين جملات بيابيد:
قرمز: خوش قلب اما خود پرست
اين رنگ مظهر شدت و زياده روي است که گاهي در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداكاري و خشونت و خون و آتش. كسي كه به اين رنگ علاقه دارد هرگز نمي تواند در زندگي بي تفاوت باشد. اين گونه اشخاص تند و سركش و در عين حال فعال و شجاع و کمي عجول هستند. احتمال شكست به خصوص در عشق براي آنها فراوان است.قضاوتهاي عجولانه و ناگهاني در مورد ديگران اغلب سبب از بين رفتن دوستي هايشان مي شود، با آن كه در عشق كاملاً فداكارند اما اگر روزي حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفكر و جويا شدن علت مي جنگند. دو عيب بزرگ خودپرستي و عدم كنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبي و حس بزرگ طلبي است. به طور كلي دوستداران رنگ قرمز داراي خصوصيات متضادي هستند.
صورتي: مورد علاقه ديگران
رنگ صورتي درواقع همان قرمز است كه كمرنگ شده باشد. اگر به اين رنگ علاقه داريد تمام صفات رنگ قرمز را كمي ملايمتر دارا مي باشيد، با گذشت هستيد و در عشق، تندي نشان نمي دهيد.ديگران را خوب درك مي كنيد و با اطرافيان خود با ملايمت و لطف رفتار مي كنيد و به دليل نشاط و شادابي تان مورد علاقه اطرافيان خود هستيد. آنهايي كه به اين رنگ علاقه دارند اغلب شكستها، خشونتها و دشواري هاي زندگي را تحمل كرده اند و با مشكلات فراوان مواجه شده اند.
آبي: نظم، پشتكار، تنهايي
رنگ آبي از رنگهايي است كه طرفداران زيادي دارد. اگر به اين رنگ علاقه داريد، كاملاً مي توانيد هوس و احساسات و هيجانات خود را كنتر ل كنيد. ظاهر آرام شما ديگران را وادار مي كند كه به شما احترام بگذارند و دوست داريد پيوسته مورد احترام و ستايش ديگران قرار بگيريد.در خريد و پوشش لباس قناعت مي كنيد و به علت شرم و حيا و گاه غروري كه داريد ميل داريد اغلب تنها باشيد. حماقت و عدم فهم ديگران شما را كسل مي كند و كساني كه از نظر هوش و فهم بر شما برتري دارند شما را ناراحت مي كنند.كارهاي خود را از روي نظم و ترتيب و بر پايه قواعد معيني انجام مي دهيد. يكي از صفات مشخص شما پشتكار شماست.
ارغواني: رنگ عارفها و روانگران
رنگ اسرارآميز و باشکوهي است. دوستداران اين رنگ پيوسته مجذوب زيبايي ها و ظرافتها مي شوند و مغرور و اجتماعي هستند. معاشرت با اين دسته لذتبخش است که امور معنوي بيشتر مي پردازند. ارغواني رنگ مورد پسند عرفا نيز هست!
قهوه اي: قابل اعتماد
اگر رنگ قهوه اي را دوست داريد كاملاً مي توان روي شما حساب باز كرد. باثبات و مقدس، شاعرپيشه وكمي فيلسوف مآب هستيد.به ندرت تغيير عقيده مي دهيد و با آن كه كمتر تصميم مي گيريد اما هر بار كه تصميمي بگيريد آن را به مورد با اطرافيان خود رفتار خشونت آميزي در پيش مي گيريد. در عشق هرگز بدبين و تند نيستيد.
خاكستري: احساس بي نيازي اين رنگ مظهر چشم پوشي از خوشي هاي دنياست. كساني كه به اين رنگ علاقه دارند اغلب در زندگي احساس رضايت مي كنند، خاكستري رنگ عقلا است و جواناني كه به اين رنگ اظهار علاقه مي علاقه مند به رنگ پرتقالي داريد روابط شما با ديگران بر پايه ي اصول و قرارداد است.كسي كه آنها را دوست بدارد مي تواند با او به آساني ازدواج كند. هوسباز نيستند و اگر با كسي دوستي كنند صداقت و فداكاري دارند. اگر افراد اين دسته با كسي كه خصوصيات اخلاقي خود تمايل دارند و اغلب كساني كه از نظر فكر و ايده به آنها برتري دارند خيلي آسان طرف كنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال ميدانند و در زندگي احساس بي نيازي عمل مي گذاريد. شما كاملاً در نگهداري پول و اسرار ديگران قابل اعتماد هستيد. ميل داريد پيوسته در عالم خودتان باشيد و گاهي اوقات مي كنند.در عشق بر افراد مسن تر از توجهشان قرار خواهند گرفت.
پرتقالي: صداقت آري، هوسبازي هرگز
رنگي است تركيبي و آنهايي كه اين رنگ را رنگ دلخواه خود مي دانند متكي به نفس نيستند. اجتماعي و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار مي كنند.نفوذ در اين گونه افراد مشكل اسخودشان را داشته باشد ازدواج كنند سعادتمند مي شوند.
سبز: كنجكاوي رنگ سبز طبيعت وتازگي است. اگر به اين رنگ علاقه داريد زندگي با شما آسان است. نقطه اشتراك فراواني با افراد دوست نداريد كه در زندگيتان حوادثي به وقوع پيوندد اما كنجكاوانه به ماجراهاي زندگي ديگران توجه داريد.
فيروزه اي: اسرارآميز و پند ناپذير
دوستداران اين رنگ اسرارآميزند و احساساتي و كارهاي شخصي خود را به خوبي اداره مي كنند. پشتكار دارند و باثباتند و به نصايح ديگران در مورد كارهاي خود كمتر توجه دارند. فيروزه اي معمولا رنگ مورد علاقه ي خانمها است.
سياه: خوش ذوقي و ظرافت طبع
اين رنگ برخلاف عقيده ي همگان رنگ نوميدي و عزا نيست بلكه نشانه خوش ذوقي و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران اين رنگ هستيد مسلماً به شخصيت اطرافيان خود احترام مي گذاريد و براي آن كه ديگران را با ارزش و برجسته نشان دهيد از هيچگونه كمكي به آنها دريغ نمي كنيد و هرگز خود را به ديگران تحميل نمي نماييد همچنين عقايد و نظريات ديگران را به آساني مي پذيريد.
يک نکته ي رنگي :
توجه و علاقه شما به رنگها در طي زمان تغيير مي كند به دليل آن كه خصوصيات اخلاقيتان نيز در ساليان دراز تغيير خواهد كرد. اما اگر در مورد رنگي ناگهان عقيده خود را عوض كنيد به علت ضعف شما و يا به علت نيازتان به تغيير محيط است

شهر هرت

Ferrari V4 Concept Motorcycle
شهر هرت جايی است که رنگ‌های رنگين‌کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب است .

شهر هرت جايی است که اول ازدواج مي‌کنند بعد هم‌ديگر را می‌شناسند .

شهر هرت جايی است که همه بدند مگر اين که خلافش ثابت شود .

شهر هرت جايی است که دوست بعد از شنيدن حرف‌هایت می‌گوید :‌ دوباره لاف زدی ؟؟

شهر هرت جايی است که بهشتش زير پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند .

شهر هرت جايی است که درختان علل اصلی ترافيکند و بريده می‌شوند تا ماشين‌ها راحت تر برانند .

شهر هرت جايی است که کودکان زاده می‌شوند تا عقده‌های پدرها و مادرهایشان را درمان کنند .

شهر هرت جايی است که شوهرها انگشتر الماس برای زنانشان می‌خرند اما حوصله‌ی ۵ دقيقه قدم‌زدن با آنان را ندارند .

شهر هرت جايی است که همه با هم مساويند و بعضی‌ها مساوی‌تر .

شهر هرت جايی است که برای مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتما بايد پارتی داشت .

شهر هرت جايی است که با ميلياردها پول بعد از ماه‌ها فقط می‌توان برای مردم مصيبت‌ديده چند چادر برپا کرد .

شهر هرت جايی است که خنده عقل را زائل می‌کند .

شهر هرت جايی است که مردم سوار تاکسی می‌شوند که زودتر به سر کار برسند تا کار کنند و پول تاکسي‌شان را در بياورند .

شهر هرت جايی است که نصف مردمش زير خط فقرند اما سريال‌های تلويزيوني را در کاخ‌ها می‌سازند .

شهر هرت جايی است که پسران را ۲ سال به سربازی می‌فرستند تا بليت پاره کردن ياد بگيرند .

شهر هرت جايی است که موسيقی حرام است .

شهر هرت جايی است که همه با هم خواهر و برادرند اما برادرها وقتی به خواهرها نگاه می‌کنند ياد تختخواب می‌افتند .

شهر هرت جايی است که گريه محترم و خنده محکوم است .

شهر هرت جايی است که وطن هرگز مفهومی ندارد و ...

شهر هرت جايی است که آدم‌ها هرگز آنچه را بلدند به ديگران نمی‌آموزند .

شهر هرت جايی است که همه‌ی شغل‌ها پست و بی‌ارزشند مگر چند مورد انگشت‌شمار .

شهر هرت جايی است که دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن احمقانه و ابلهانه است .

شهر هرت جايی است که وقتی از دختر می‌پرسند می‌خواهی با اين آقا زندگی کنی؟ می‌گوید : نمی‌دونم ، هر چی بابام بگه .

شهر هرت جايی است که هرگز نمی‌شود به پشت‌بامش رفت مگر اين که از يک طرفش بيفتی .

شهر هرت جايی است که خیلی به نظرم آشناست !!!!!!

 

به پسرم درس بدهید
او باید بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید كه به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید، كه در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم كه وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با كار و زحمت خویش، یك دلار كاسبی كند بهتر از آن است كه جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید كه از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.
اگر می توانید، به او نقش موثر كتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق كند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل های درون باغچه و زنبورها كه در هوا پرواز می كنند، دقیق شود..
به پسرم بیاموزید كه در مدرسه بهتر این است كه مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن كش ها، گردن كش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید كه همه حرف ها را بشنود و سخنی را كه به نظرش درست می رسد انتخاب كند.
ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید كه در اوج اندوه تبسم كند. به او بیاموزید كه از اشك ریختن خجالت نكشد.
به او بیاموزید كه می تواند برای فكر و شعورش مبلغی تعیین كند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست..
به او بگویید كه تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
در كار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یك نازپرورده نسازید. بگذارید كه او شجاع باشد، به او بیاموزید كه به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید كه چه می توانید بكنید، پسرم كودك كم سال بسیار خوبی است.

نشستن بهلول بر تخت شاهي هارون!! 

روزی بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست. غلامان دربار چون آن حال بدیدند، به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند. هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را دید که گریه می کند. از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید گفتند: چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم. هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده نوازش نمود. بهلول گفت: من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم، زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم، در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای  چه مقدار آزار خواهی کشیدو صدمه خواهی دید، و تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی.

نگاره‌ای از زنی کمانچه‌نواز بر روی کاخ هشت‌بهشت اصفهان، از سال 1669 م.

...  این گله ایست که من نه تنها به نمایندگی معلمین… بلکه به نمایندگی همه ی مردم از دانشمندان خود دارم ، که:

شما ، برای شناساندن درست علی به ملتش ، به این مردم شیفته ای که با همه ی حیاتشان ، ایمانشان و خونشان در راه علی و برای علی مبارزه کرده اند چه کرده اید؟

ملت و مردم ما در این راه کوتاهی نکرده اند ، اما دانشمندان ما که وظیفه ی آنها معرفی علی بود کوتاهی نمودند. یک ایرانی نیمه تحصیلکرده ی نیمه کتابخوان و نیمه دانشمند باید بهتر از هر کس دیگر ، علی را بشناساند و معرفی کند و اگر محققی در دنیا خواسته باشد به جامعه ای برود که علی را بشناسد ، آن جامعه باید ایران باشد ، و همچنین اگر بخواهد به کتابخانه ای مراجعه کند تا اثری درباره ی او مطالعه نماید ، قاعدتا می بایستی به کتابخانه های ما بیاید و آثار دانشمندان ما را انتخاب کند.

ملت ما همواره چنان که باید به ستایش علی و فرزندانش و بزرگداشت آنها پرداخته است ، اما به عنوان یک فرد عضو این جامعه باید از دانشمندان و فضلا و علمای خودمان سوال کنیم که :چرا علی را درست به ما نشناساندند؟

در مقدمه ی کتاب « حجر بن عدی » ، « حقیقتی » را نوشتم که گفتند : « مصلحت » نیست!

نوشته بودم ، اگر دانشجویی بخواهد درباره « بتهوون » _ که یک موسیقیدان آلمانی است و در خود اروپا ، همه سبک موزیک او را نمی پسندند _  مطالعه کند و بدین منظور از من راهنمایی بخواهد ، با وجودی که آشنایی با او برای مردم ما چندان لزومی ندارد و آثارش را کمتر کسانی می پسندند و می فهمند و احساس می کنند ، معهذا حداقل سه کتاب مستقل بسیار عمیق درست زیبا و محققانه و بیش از صدها مقاله و کنفرانس و بحث و مصاحبه ی علمی و خواندنی وجود دارد.

اما درباره علی یک کتاب که بتوان ادعا کرد این بزرگمرد را لااقل برای دانشجویان و دانش آموزان و طبقه کتابخوان و روشنفکر به خوبی بشناساند یافت نمی شود. همه اش ستایش است و مدح و شعر. اما معلوم نیست که این کسی را که این همه می ستاییم کیست! … چه می گوید! این مردی که ایمان ملتی را در در این قرن های سخت و دشوار به خودش وقف کرده و ملت ما سال های فراوان ، محبت او را به قیمت زندان ها و شکنجه ها در دل خود مشتعل نگهداشته و نسل به نسل به بهای جان خود به دست ما سپرده و مردی که این همه تجلیل می شود و این همه دلها برایش می تپد و این همه عشق ها نثارش می گردد کیست...؟

نمی دانم! این درد است.چه ، قبل از هر شعر، هر ستایش و هر تجلیل از علی و حتی قبل از محبت علی ، معرفت علی است که نیاز زمان ما و جامعه ماست ،  ...

( از سخنرانی دکتر علی شریعتی )

قيمت امير تيمور!!

امیر تیمور در حمام بود.به دلاک گفت:«پسر ! من به چند می ارزم؟» دلاک رند جواب داد:« قربان 10 دینار.»

امیر گفت:« نادان بی شعور تنها این لنگ که من به کمر بسته ام 10 دینار می ارزد.»

دلاک جواب داد:« قربان با لنگ حساب کردم.»

نوكر!!

سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند،

خوشش آمد و گفت:«بادنجان طعامی خوش است.»

نوکرش درباره خواص و خواص و خوبی بادنجان خیلی تعریف کرد.

روزی دیگر برای سلطان دلمه بادنجان آوردند. سلطان را درد دل شدید عارض شد و گفت:« بادنجان عجب چیز بدی است.»

نوکر باز از مضرات بادنجان سخن ها گفت.

سلطان گفت:«ای مردک قبلا راجع به بادنجان تعریف می کردی.»

نوکر گفت:«من نوکر توام،نه نوکر بادنجان!»

گالری عکس مینوس:2minos.blogfa.com

نوكر!!

سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند،

خوشش آمد و گفت:«بادنجان طعامی خوش است.»

نوکرش درباره خواص و خواص و خوبی بادنجان خیلی تعریف کرد.

روزی دیگر برای سلطان دلمه بادنجان آوردند. سلطان را درد دل شدید عارض شد و گفت:« بادنجان عجب چیز بدی است.»

نوکر باز از مضرات بادنجان سخن ها گفت.

سلطان گفت:«ای مردک قبلا راجع به بادنجان تعریف می کردی.»

نوکر گفت:«من نوکر توام،نه نوکر بادنجان!»

واژگان کلیدی

سازنده ترین کلمه " گذشت " است ... آنرا تمرین کن

بی رحم ترین کلمه " تنفر " است ... از بین ببرش

خودخواهانه ترین کلمه " من " است ... از آن حذر کن

با نشاط ترین کلمه " کار " است ... به آن بپرداز

سالم ترین کلمه " سلامتی " است ... به آن اهمیت بده

زشت ترین کلمه " دورویی " است ... پس یکرنگ باش

ناپایدارترین کلمه " خشم " است ... آن را فرو ببر

عمیق ترین کلمه " عشق " است ... به آن ارج بنه

بازدارنده ترین کلمه " ترس " است ... با آن مقابله کن

روشن ترین کلمه " امید " است ... به آن امیدوار باش

صبورترین کلمه " انتظار " است ... منتظرش بمان

رساترین کلمه " وفاداری " است ... سر عهدت بمان

و هدفمند ترین کلمه " موفقیت " است ... پس پیش بسوی موفقیت

اشتباه فرشتگان

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟

از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...

حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است:

 با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند.

وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره؟؟

خیلی ساده ..یعنی این که تو دو قدم از اون ها جلوتری

پس در زندگی راهت رو ادامه بده

زیباترین ارایش برای لبان شما راستگویی

برای صدای شما دعا به درگاه خداوند

برای چشمان شما رحم و شفقت

برای دستان شما بخشش

و برای قلب شما عشق

و برای زندگی شما دوستی هاست

خواجه عبدالله انصاري:

خدايا!

عبدالله را از سه آفت نگه دار:

 از وسواس شيطاني، از مکايد نفساني و از غرور ناداني.

خدايا! 

دانايي ده که از راه نيفتيم و بينايي ده که در چاه نيفتيم.

 

ترس با ناامیدی وشرم با محرومیت همراه است،

و فرصت ها چون ابرها میگذرند،پس فرصت های نیک را غنیمت شمارید.

مولای متقیان علی(ع)