شوق عارف
معروف كرخي
شوق برترين مقام عارف است.
در بعضي كتب منزل نوشته است كه خداوند فرمود كه اي بنده من چون ذكر من بر تو غالب شود من عاشق تو شوم و عشق اين جا به معني محبت بود.
زبان تو ترجمان دل تو است و روي تو آيينه دل تو است. بر روي تو پيدا شود آنچه در دل پنهان داري.
مقدار هر مردي در فهم خويش، بر مقداري نزديكي دل او بود به خداي.
الهي عظمت تو مرا باز بريد از مناجات تو و شناخت من به تو، مرا انس داد با تو.
جنيدد بغدادي
يك روز دلم گم شده بود، گفتم الهي دل من باز ده. ندايي شنيدم كه يا جنيد ما دل بدان ربودهايم تا با ما بماني، تو باز ميخواهي كه با غير ما بماني.
تصوف آن بود كه تو را خداوند از تو بميراند و به خود زنده كند.
هر كه گويد الله بيمشاهده، اين كس دروغزن است.
محبت درست نشود، مگر در ميان دو تن كه يكي ديگري را گويد اي من.
و تا تو خداي و بنده ميگويي، شرك مينشيند. بلكه عارف و معروف يكي است. چنان كه گفتهاند در حقيقت اوست اينجا، خداي و بنده كجا است، يعني همه خداي است.
اهل انس در خلوت و مناجات، چيزها گويند كه نزديك عام كفر نمايد. اگر عام آن را بشنوند، ايشان را تكفير كنند.
ابو سعيد ابوالخير
در كوي تو ميدهند جاني به جوي
جاني چه بود كه كارواني به جوي
از وصل تو يك جو به جهاني ارزد
زين جنس كه ماييم جهاني به جوي
در راه يگانگي نه كفر است و نه دين
يك گام ز خود برون نه و راه ببين
اي جان جهان تو راه اسلام گزين
با مار سيه نشين و با خود منشين
تا روي تو را بدبدم اي شمع طراز
ني كار كنم نه روزه دارم نه نماز
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بي تو بوم نماز من جمله مجاز
مولانا
اين همه گفتيم ليك اندر بسيج
بيعنايات خدا هيچيم هيچ
بيعنايات حق و خاصان حق
گر ملك باشد سياهستش ورق
اي خدا اي قادر بيچند و چون
واقفي از حال بيرون و درون
اي خدا اي فضل تو حاجت روا
با تو ياد هيچ كس نبود روا
اين قدر ارشاد تو بخشيده
تا بدين بس عيب ما پوشيده
قطره دانش كه بخشيدي ز پيش
متصل گردان به درياهاي خويش
قطره علم است اندر جان من
وارهانش از هوا و از خاك تن
عطار
اي روي توأم مقصد و اي روي تو مقصود
بر آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
چه باك اگر عقل و دل و جان بنماند
گو هيچ ممان زان كه تويي زين همه مقصود
در عشق چنانم كه وجود و عدمش نيست
داني تو كه چون است نه معدوم و نه موجود
مردانه بدين راه درآ اي دل غافل
كز عشق نه مقبول بود مرد و نه مردود
هر چيز كه در هر دو جهان بسته آني
آن استتو را در دو جهان مونس معبود
عطار اگر سايه صفت گم شود از خود
خورشيد برون تابدش از طالع مسعود
گر جمله تويي همه جهان چيست
ور هيچ نيم من اين فغان چيست
هم جمله تويي و هم همه تو
و آن چيست كه غير تست وان چيست
چون هست يقين كه نيست جز تو
آوازه اين همه گمان چيست