موهونگ یان - ترجمه: پرویز بیگی حبیب آبادی
چند بهار را دیده ای
چند بار
بهاری شده ای؟
هنوز هم بهار - افشین علاء
عجیب نیست؟
هنوز چرخش زمین
هنوز رفت و آمد مدام فصل ها
دوباره سور و سات هفت سین
دوباره شوق کشت و کار
هنوز هم بهار...
هنوز باد
به گیسوان سبزه پیچ و تاب
می دهد
هنوز هم زنی کنار پنجره
به ساقه های شمعدانی آب می دهد
اگرچه در نگاه او غم آشکار
هنوز هم بهار...
دوباره بیدمشک
جوانه می زند
هنوز بوته تمشک
یواشکی که نشنود کلاغ
به باغ حرف های عاشقانه می زند
در این دیار
هنوز هم بهار... هنوز هم بهار...
افشین علاء
همیشه هراسم آن بود - بهاریه ای از احمدرضا احمدی
که صبح از خواب بیدار شوم
با هراس به من بگویند
فقط تو خواب بودی
بهار آمد و رفت...
از خواب بیدار می شوم می پرسم بهار کجا رفت؟
حضرت مولوی » دیوان شمس » غزلیات - غزل شمارهٔ ۴۴۱
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
خداوندگار غزل، سعدی شیرین سخن
ز جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
شورا 82
علی (ع)
در برایر دنیایی که گرفتاری آن
مانند خواب های پریشان می گذرد
شکیبا باش
باید به شکرانه عیدانه رفت - سال نو همراه با بهترین آرزوها مبارک
بهار آمد نگارا خنده بر لب زن گل شادی ز باغ خاطره برچین و غم ها، کن
مرا سرمست از عشق بهاری کن پس از مستی بگیر جان مرا با بوسه ای، از تن
باید به شکرانه عیدانه رفت - سال نو همراه با بهترین آرزوها مبارک
بهار آمد نگارا خنده بر لب زن گل شادی بچین و غصه ها بر کن
برایم باده ای از عشق ناب آور بگیر جان مرا با بوسه ای از تن