نوكر!!
سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند،
خوشش آمد و گفت:«بادنجان طعامی خوش است.»
نوکرش درباره خواص و خواص و خوبی بادنجان خیلی تعریف کرد.
روزی دیگر برای سلطان دلمه بادنجان آوردند. سلطان را درد دل شدید عارض شد و گفت:« بادنجان عجب چیز بدی است.»
نوکر باز از مضرات بادنجان سخن ها گفت.
سلطان گفت:«ای مردک قبلا راجع به بادنجان تعریف می کردی.»
نوکر گفت:«من نوکر توام،نه نوکر بادنجان!»
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم مهر ۱۳۸۷ ساعت 9:15 توسط محمد
|