دیروز
مکتب حسین قیامتی بود
گروه بزرگ جمعیت
اشعار شاعر
گلدسته ای که گلدستگی کرد
و...
سر اومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
کوهها لالهزارن، لالهها بیدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
توی کوهستون، دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم، داره میآره
توی سینهاش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره
لبش خنده نور، دلش شعله شور
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون ...
همه خوندند
و دو بیت آخرش
و تفسیر ساده رای مردم
و بعد مجری
و بعد پریچهر
و آخر هادی غفاری
اون هم با اون ادبیات راحتش
بادبادک ها
مچ بندها
لباس ها
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:17 توسط محمد
|