گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند: چه می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است! و این آب فایده ای ندارد
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم: هر آنچه از من برمی آمد
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست ...!؟
پرسیدند: چه می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است! و این آب فایده ای ندارد
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم: هر آنچه از من برمی آمد
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست ...!؟
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 10:46 توسط محمد
|