یکی سر شاخه نشسته بود و داشت از ته اره‌اش می‌کرد.
بهش گفتند: مگه اون حکایت رو نشنیدی که...
گفت: درخت مال خودمه، اره مال خودمه، سر و ته شاخه هم مال خودمه، به شما هم هیچ ربطی نداره.
افتاد زمین و باسنش بد جوري صدمه ديد.
اومدن بهش گفتند: دیدی...
گفت: هر چی كه زخمي شده، مال خودمه به شما هم هیچ ربطی نداره.
ازش کلی خون رفت.
بهش گفتند: ازت داره خون
...
گفت: خون خودمه به شما هم هیچ ربطی نداره.
یکی گفت: دوستانه یه سوال بپرسم، راستشو میگی؟
گفت: بپرس. 
گفت: واقعا داری چه غلطی می‌کنی؟
جواب داد: هیچی، سر مواضع و حرفام ایستادم!