زنــــدهام تا روايت كنم -مازيار خسروي
گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاك است
ما نمردهايم. دستكم هنوز. اين درست كه ديگر كسي روبهروي دكههاي روزنامه فروشي صف نميكشد. اين هم درست كه صفحات سپيدي كه ما سياه ميكنيم همه آنچه مخاطبان طلب ميكنند را برآورده نميكند. چرا راه دور برويم، وقتي خودت از نتيجه كار و كالايي كه توليد ميكني به اندازه كافي راضي نيستي تكليف مصرفكننده مشخص است. با اين همه ما نمردهايم. دستكم هنوز. وقتي راديو آمد، گفتند روزنامه رفتني است. وقتي تلويزيون آمد، گفتند راديو و روزنامه هر دو رفتنياند. وقتي اينترنت آمد، گفتند هر سه... با اين همه جادوي حروف سربي و بوي مركب همچنان پابرجاست. خطر اصلي البته جايي بيرون از دگرديسيهاي تكنيكي سر بر ميكشد؛ ممیزی و از آن بدتر خودسانسوري.
با اين همه ما «راويان روزگار رفته از ياديم»، تكهتكه خاطرات خودمان و شما را از زير دست و پا جمع ميكنيم و سطر به سطر و ستون به ستون در صفحات روزنامه گرد ميآوريم. يك روز بعد خاطره امروز من و تو به نظر كهنه و كسلكننده ميرسد. يك سال بعد اما تصوير امروزمان بدون همين خاطرات تكهتكه شده و رنگ باخته، كدر و غيرقابل لمس خواهد بود. 10 سال بعد، اگر خودمان يا كس ديگر بخواهد بر روزگاري كه بر ما رفته است تذكره بنويسد و آن را در ذهن تصوير كند، يك راه سرراست بيگمان ورق زدن ورقهاي روزنامههايي است كه از فرط كهنگي بوي نا گرفتهاند. ميدانم و ميداني كه همين خاطرات بوي ناگرفته هم اغلب «قيچي» خوردهاند. اما پيش از آنكه حكم قطعي صادر كني به ياد بياور كه جهان پيش از آمدن دكمه «سرچ» گوگل هم وجود داشته و پس از آن هم امتداد خواهد يافت. يك مزيت روزنامه بر وبلاگ شايد اين باشد كه اين يكي برآيند خاطره جمعي است و ديگري تكنگاري فردي. از آن مهمتر اينكه روزنامه نماد آن چيزي است كه در يك زمان و مكان مشخص، قابليت و مجال عرضه در عرصه عمومي داشته است. اين خاطره جمعي و قابل عرضه در عرصه عمومي اگر با زبان و دغدغههاي فعالان عرصه مجازي يككاسه شود، خاطره جمعي يك ملت مجموع ميشود و از گزند گمشدن در غبار در امان ميماند.
يكي از اهالي سفركرده قلم، روزگاري گفته بود «... كه ما همچنان در اينجا ماندهايم، مثل درخت كه مانده است، مثل گرسنگي كه اينجا مانده است و مثل سنگها كه ماندهاند و مثل درد كه مانده است و مثل خاك كه مانده است و مثل شب كه هنوز مثل روز مانده است... ما شاهد يقين و ترديد خويشتنيم. تا ذره ذره خويشتن را گرد آوريم و لحظه به لحظه رويامان را بنويسيم و خط زنند و باز بنويسيم و باز خط زنند و باز بخوانيم و باز بنويسيم و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنويسيم و باز بنويسيم و باز... » هنوز حق با اوست.
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 13:15 توسط محمد
|