از چشمه همیشه آب خیزد- از «چشمه»ی ما چی بخیزد....
|
|



اوایل هفته بود که به ما اعلام کردند که عفو فرهنگی خوردیم. واقعا عفوِ باحالی بود و به هر حال مهمترین اتفاق فرهنگی زندگی من تابهحال محسوب می شد. این مسئله باعث شد تا دوستان برای من مختصر گلریزونی بگیرند و میانداری این دوستان به عهدهی استاد عظیمالاشان باجولزاده بود که گلریزان رو اینطور با زبانی شاعرانه شروع کرد:
ما کاری به حکم نداریم، حکمِ رو کاغذ، مال محکمهس. اصلیتِ حکم مال خداست . گلریزون میکنیم واسه کسی که
آزاد میشه از این دانشگاه! که همهی دنیا دانشگاست (دانشگاه در این بیت استعارهایست از زندان)
یه مرد که واسه فرهنگ و هنر مملکتش، چند ماهی رو کشیده. (در این بیت منظور چند ماه، فقط یک ماه است)
وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذیه، سلامتی سه تن فرهنگ و ارشاد و... سلامتی سه کس انتشاراتی و کتابفروش و بیکس. سلامتی نویسندهها و مترجمهایی که نمیدونم این همه پولی که از راههای فرهنگی درمیارن چیکار میکنند؟ که آخر عمری بیپول میشن. سلامتی انتشاراتی که مجوزش لغو شده اما کتابفروشیاش هنوز سرپاست. (به قول یه شاعر دیگه: از چشمه همیشه آب خیزد- از چشمهی ما چی بخیزد؟...) سلامتی مجلههایی که بهصورت منظم انتشار پیدا میکنند و اساسا بی نظمی کار ناپسندیست (در این بیت من هم منظور شاعر رو نفهمیدم) سلامتیِ...
در این حین، من و قهرمانپرور طوریکه کسی متوجه نشه، باجولزاده رو طی یه عملیات گازاَنبری قیچی کردیم و مراسم رو به استاد بکتاش سپردیم. واقعا از باجول بعید بود. همین که دستم رو گذاشته بودم روی دهنش به قهرمانپرور گفتم: «این چه حرفایی بود! مگه نویسندهای وجود داره که بیپول باشه؟»
قهرمانپرور: «بله من بیپول هستم.»
- حالا دو سه نویسنده هم مثل تو. ضمنا تو که آخر عمرت نیست حالا کلی وقت داری. یه آدم فرهنگی نباید از ابتدا، بنای کارشو بر مسائل مادی بگذاره. عرض میکردم که استثنا همیشه وجود داره، بکتاش هم دیگه داره سیاهنمایی میکنه. این گلریزون ما رو به یه تریبون شخصی تبدیل کرده بود.
حسابی گرمِ نطق انتقادی-تحلیلی خودم راجع به باجول بودم که احساس کردم یه چیزِ سرخی زیر دستمه... کلهی باجول بود. به کل یادم رفته بود که اون هم برای ادامهی حیات احتیاج به اکسیژن داره.... البته نگران نباشید که نجاتش دادم. خداروشکر مراسم گلریزان به خوب و خوشی تموم شد و بکتاش با یه بغل اسکناس دویست تومانی به استقبال من اومد تا حداقل با تاکسی برم خونه...
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 14:30 توسط محمد
|