شیخ
روزی شيخ به انیشتین فرمود: یا انیشتین. انیشتین رویش را برگرداند و گفت بله. شيخ فرمود اول صدایم را شنیدی یا مرا دیدی؟ انیشتین گفت اول صدایتان را شنیدم. شيخ فرمود پس چرا میگویی سرعت نور از صوت بیشتر است. انیشتین از تئوری خود پشیمان شد و فورا برای اسلامapplyکرد !!!=================روزی مردی سراغ شيخ آمد و گفت: یا شيخ، من با زنی همکار هستم و در موقع کار دست و بدنمان به هم میخورد. تکلیف چیست؟شيخ فرمود بیارش اینجا ببینیم ارزش فتوا داره یا نه… !!!(کتاب شیخ و ملاحظات قبل از فتوا جلد 15 صفحه 42)روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!=================یکی از اصحاب از شيخ پرسید: در روایات آمده که در بهشت برای مومنان شرابهایی وجود دارد كه مست كننده نيست، پس برای چه آن را مینوشند؟شيخ پاسخ داد: بخاطر آنتی اكسيدانش !!!(الاسرار فی الخوراکی)]=================روزی شیخ با خدا راز و نیاز کردی که ای خدا!
به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین،
به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم!
فکر کنم کلا با میوه مشکل داریا..!روزی شيخ (ره) رو به آسمان کرد و فرمود: پروردگارا! خودت را بر من بنما. ندا رسید: ای شيخ! ۴ پرنده مختلف را قطعه قطعه کن، گوشتهای آنها را با هم بیامیز و خوب چرخگوشت کن. سپس به ۴ قسمت مساوی تقسیم کرده و هر قسمت را بر لب یک قله بگذار! شيخ نيز چنین کرد و با بدبختی از ۴ کوه بالا رفت و در حالی که نفس نفس میزد ... هر قسمت را بر نوک یک قله گذاشتدر آن لحظه ندا رسید: خوب دهنت سرویس شد؟ بازم بهت بنمایم یا کافیست؟شيخ همانطور که نعره کشان راه بیابان در پیش گرفته بود به گوشتها آبلیمو و زعفران زده و طعامی در خور برای خود آماده کرد===================هیچ چیز مانند سبیل نمیتواند شما دختران را از گزند نامحرمان در امان بدارد، حتی حجاب !!!(برگرفته از سخنرانی شيخ (ره) در جمع دختران بسیجی سامرا)=================روزی شخصی نزد شيخ (ره) رسید. شيخ فرمودند شما تازه رسیدی. خستهای، فعلن نمیخواد سوال بپرسی !!!=================آیا می دانستید هر شيخ در طول زندگی خود حدود 70 مگابایت جمله تولید می کند؟از سری فکتهای آموزندهی شيوخ=====================شيخ (ره): برترین شما نزد ما بهترین شماست و بهترین شما همانا برترین شماستدر روایات آمده که شيخ پس از گفتن این حدیث ریبوت شدند============شبی قبل از جنگ شیخ مریدانش را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمیخوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته میشید. پس حالا من چراغ رو خاموش میکنم. هر کس که نمیخواد فردا تو جنگ شرکت کنه، میتونه بره. پس چنین کرد. چراغ که روشن شد، همهی مریدان رفته بودند و شیخ خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
شیخ گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزهای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش میکنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه شیخ را هم ربوده بودند.
شیخ در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچهها بس کنین دیگه. کمکم داره بیمزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش میکنم…
شیخ خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن=============آوردهاند که شيخ به پیج عباسیون در فیس بوک میرفت و همهی نوشتههای اونها رو لایک میزد و به همه سفارش میکرد که لایک بزنن. همه از این جوانمردی شيخ کف کردن. شيخ سرش رو خاروند و گفت: مگه این علامتا بیلاخ نیستند
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۰ ساعت 9:38 توسط محمد
|